شبان چو یاد تو با قلب پاره پاره کنم
بمیرم هر شب و فردا، سر از دوباره کنم
صدایی خنده و آواز دلنشین تو را
به آسمان سیاهی دلم ستاره کنم
ربودی روشنی از دیده و دلم با خویش
مگر در عالم رویا تو را نظاره کنم
سرم به سجده نهم با دو چشم اشک آلود
برای دیدن روی تو استخاره کنم
ز بهر گفتن این قصه کاش بتوانم
ز جمع خلق بدزدم تو را کناره کنم
بیا که چشم بگردم ز شوق سر تا پای
برای وعده ی آخر تو را نظاره کنم
تمام شد همه صبرم به فکر روز وصال
رسیده جان به لب از غم چسان گذاره کنم؟
منم فتاده چو فرهاد بر سر کویت
کجا روم چسان ترک این مغاره کنم؟
هزار مصرع تراشیده ام به سینه ای سنگ
کدام یک بنویسم ز سر شماره کنم؟
چگونه قصه ی خود را به صفحه ای کاغذ
ز دل بر آرم و پیش تو آشکاره کنم
قسم به عشق تو دیریست طاقتم طاق است
به تیره روزیم ای جان چه راه و چاره کنم؟
گهی اراده کنم نا جوان مردانه
ز بار هیزم حجرت تنم شراره کنم
مرا رها کن از این غم ویا اجازت ده
سرم به راهی وفاداریت کفاره کنم
-------------------
فهیمه جامی
23.4.16
شنبه 04 ثور 1395 خورشیدی